زندگی نامه هنرمندان

لئوناردو داوینچ

لئوناردو داوینچی در سال 1452 م (831ش)در وینچی –دهکده ای کوهستانی در توسکان (ایتالیا)به دنیا آمد . او نقاش مجسمه ساز- معمار-موسیقیدان-مهندس و دانشمند بود . زندگی در طبیعت زیبا او را بسوی نقاشی کشانید . سی ساله بود که به میلان رفت ومدت 16 سال در دربار حکمران میلان مقیم شد . در این دوره نبوغ او آشکار شد و به عنوان نقاش دربار جشنواره های مفصلی ترتیب داد . بروز طاعون در سال های  85-1484م (864-863ه) او را متوجه مسائل شهر سازی کرد و نقشه ها و طرحهای معماری ارزنده ای از خود به جای گذاشت و در 50 سالگی با عنوان مهندس نظامی به کار خشک کردن باتلاقها مشغول شد .

آثار لئوناردو داوینچی-مونالیزا و مریم و کودک دو تابلوی بی مانند نقاشی او هستند که اکنون در موزه لوور فرانسه نگاه داری میشوند. مسلسل – باد سنج-ساعت-تلمبه-ماشین پرنده وعود از اختراع های لئوناردو است . در قسمت تشریح و کالبد شناسی تصاویر گویا و کاملی از او باقی است . او مطالب خود را با زبان تصاویر بیان میکرد –و تصویر جمجمه ای که از انسان کشیده است کاملا با واقعیت شناخته شده کنونی مطابقت دارد.جذابترین فرد دورة رنسانس در 15 آوریل 1452 نزدیک قریة وینچی، تقریباً درصد کیلومتری فلورانس، متولد شد. مادرش دختری روستایی به نام کاترینا بود که زحمت عقد شرعی با پدر او را به خود نداد. فریب‏دهندةاو  ، پیرو د/ آنتونیو، از وکلای دعاوی نسبتاً ثروتمند بود. در آن سال که لئوناردو از مادر زاده شد، پیرو با زنی همشأن خود ازدواج کرد. کاترینا ناچار بود به یک شوی روستایی راضی شود؛ طفل نامشروع خود را به پیرو و زنش سپرد، و لئوناردو، بدون مهر مادری،‌ در یک محیط نیمه‏اشرافی تربیت شد. شاید در همان اوان کودکی بود که عشق به لباس زیبا و نفرت از زنان در وی پدیدار شد.

به مدرسه‏ای در نزدیکی منزل وارد شد. با عشقی فراوان به ریاضی، موسیقی، و رسم پرداخت، و با آوازخواندن و عود نواختن پدر خویش را شاد می‏ساخت. برای خوب نقاشی کردن همة‌ اشیای طبیعت را با کنجکاوی، صبر، و دقت بررسی می‏کرد. علم و هنر، که در مغز او به نحوی شگرفت با هم آمیخته شده بودند، فقط یک اساس داشت، و آن مشاهدة دقیق بود. هنگامی که پانزدهساله شد، پدرش او را به هنرگاه وروکیو در فلورانس برد و آن هنرمند چیره‏دست را به پذیرفتن او به شاگردی خویش ترغیب کرد. تقریباً تمام مردم تحصیلکرده از داستان وازاری دربارة نقاشی فرشته‏ای توسط لئوناردو در سمت چپ تصویر غسل تعمید مسیح کار وروکیو آگاهند و می‏دانند که آن استاد چگونه شیفتة زیبایی آن فرشته شد، و این شیفتگی چه‏سان باعث شد که وروکیو نقاشی را کنار گذارد و پیکرتراشی پیشه کند. شاید داستان این تغییر حرفه پس از مرگ وروکیو جعل شده باشد. وروکیو چندین تصویر بعد از غسل تعمید مسیح ساخت. شاید در روزهای کارآموزی خود بود که لئوناردو تصویر عید بشارت (موزة لوور) را با فرشتة‌ نازیبا و باکرة مضطرب آن نقاشی کرد. مشکل به نظر می‏رسد که او ظرافت را از وروکیو آموخته باشد.

در همین اوان، سر پیرو ثروتمندتر شد: چند ملک خرید، خانوادة خود را به فلورانس برد (1469) و متوالیاً چهار زن گرفت. زن دوم فقط ده سال از لئوناردو بزرگتر بود. وقتی که سومین زن پیرو کودکی برای او آورد، لئوناردو با ترک خانه و رفتن نزد وروکیو از تراکم جمعیت منزل کاست. در آن سال (1472) به عضویت گروه قدیس لوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه، که عمدتاً از داروفروشان،‌ پزشکان، و هنرمندان تشکیل شده بود، در بیمارستان سانتا ماریانوئووا بود. احتمالا لئوناردو در آنجا فرصتی برای تحصیل تشریح داخلی و خارجی به دست آورد. شاید در آن سال او- یا شخص دیگری- تصویر تشریحی لاغر قدیس هیرونوموس را، که اکنون در تالار واتیکان است و به او نسبت داده می‏شود،‌ رسم کرده باشد. نیز شاید او بوده است که نزدیک سال 1474 تصویر زیبا و جاندار اما نارسای عید بشارت را، که اکنون در اوفیتسی است، ساخته است.

یک هفته پیش از بیست‏وچهارمین زادروزش، لئوناردو و سه جوان دیگر به شورای شهر فلورانس احضار شدند تا به اتهامی دربارة همجنس‏گرایی پاسخ دهند. نتیجة این محاکمه معلوم نیست. در 7 ژوئن 1476، این اتهام تجدید شد؛ کمیتة تحقیق لئوناردو را چندی زندانی کرد، آنگاه به علت فقد دلیل وی را تبرئه و آزاد کرد. اما لئوناردو بدون شک همجنس‏گرا بود. به محض اینکه توانست هنرگاهی از خود تأسیس کند، جوانان زیبا را دور خود گردآورد و برخی از آنان را در مسافرتهای خود از یک شهر به شهر دیگر همراه می‏برد؛‌ در یادداشتهای خویش، ضمن صحبت از آنان، بعضی را «محبوبترین» یا «عزیزترین» می‏خواند. ما از روابط باطنی او با این جوانان چیزی نمی‏دانیم، اما برخی از قسمتهای یادداشتش بیمیلی او را نسبت به روابط جنسی از هرقبیل نشان می‏دهد.1

  1. «و ایشان در پی زیباترین چیزهای جستنی عنان از کف می‌دهند تا بر پست‌ترین قسمتهای آنها دست یابند و از آن بهره گیرند. .‌.. عمل تولید مثل، و اعضایی که برای آن به کار می‌روند، چندان کریه است که اگر به خاطر زیبایی صورتها و آرایش مرتکبان و انگیزة سرکش نبود، طبیعت نوع انسان را از دست می‌داد.»

لئوناردو،‌ شاید بحق،‌ با خود می‏اندیشید که چرا در زمانی که همجنس‏گرایی در ایتالیا بسیار رایج بود؛ فقط او و چند تن دیگر را متهم به این کار کرده بودند. او هرگز سران شهر فلورانس را برای اهانتی که به وی روا داشته بودند نبخشود. ظاهراً خود او موضوع را جدیتر تلقی کرد تا سران شهر. یک سال پس از اتهام، دعوت شد که سرپرستی هنرگاهی را در باغ مدیچی عهده‏دار شود. این دعوت را پذیرفت؛ در 1478 شورای شهر از او خواست نمازخانة سان برناردو در کاخ وکیو را نقاشی کند. ولی بنا به علتی، این مأموریت را انجام نداد؛ گیرلاندایو اجرای کار را به عهده گرفت؛ فیلیپینو لیپی آن را به اتمام رساند. مع‏هذا هیئت مدیره بزودی به او و بوتیچلی مأموریت دیگری داد. این مأموریت عبارت بود از ساختن تصویر دو مردی که به سبب توطئه علیه لورنتسو و جولیانو مدیچی به دارآویخته شده بودند. شاید لئوناردو، باعلاقة نیمه معتلی که به عیوب جسمانی و رنج انسانی داشت، تا حدی مجذوب این مأموریت شنیع شده بود.

اما او در حقیقت به همه چیز علاقه‏مند بود. تمام حرکات و سکنات بدن و حالات چهرة انسان، همة جنبشهای حیوانات و نباتات از تموج ساقه‏های گندم در مزرعه تا پرواز پرندگان، پستی و بلندیهای کوهسار،‌ امواج و جریانهای آب و باد، انقلابات هوا و حالات مختلف آسمان- همة اینها برای او بس شگفت‏انگیز بودند. تکرار هیچ حالتی سحر و رمز آن را برای وی کسالت‏آور نمی‏کرد،‌ او هزاران صفحة کاغذ را از شرح مشاهدات خود از صور مختلف پرکرده و تابلوهای بیشمار با هزاران شکل متنوع رسم کرده بود. وقتی رهبانان سان سکوپتو از او خواستند تا تصویری برای نمازخانة آنان بسازد (1481)،‌ او موضوع ستایش مجوسان را انتخاب کرد و چندان خاطر خود را به جزئیات طرح آن مشغول داشت که تصویر را هرگز به پایان نرساند.

مع‏هذا این پرده یکی از بزرگترین آثار اوست. طرحی که او برای تصویر ریخت کاملا با اصول هندسی ژرفانمایی تطبیق می‏کرد؛ سطح تصویر را به مربعاتی تقسیم کرد که مرتباً و با نسبت دقیق کوچک می‏شدند- معلومات ریاضی لئوناردو همواره با هنر نقاشی او به رقابت برمی‏خاست و گاه نیز با آن همکاری می‏کرد. اما هنر لئوناردو چندان نیرومند بود که در کشمکش با علم همواره پیروز می‏شد؛ در این مورد نیز غلبه با هنر بود:‌ مریم عذرا در این تصویر حالت و وجناتی داشت که در تمام آثار لئوناردو از آغاز تا پایان دیده می‏شد؛ مجوسان باوقوف زایدالوصف یک جوان هنرمند، به خلق وخوی پیروان رسم شده‏اند؛ و «فیلسوف» سمت چپ تصویر قیافة اندیشمند نیمه‏شکاکی دارد، بدان‏سان که گویی نقاش،‌ به محض برگرفتن قلم، داستان مسیحیت را با یک روح شکاک ودر عین حال پر از ایمان، از آغاز تا پایان، از نظر گذرانده است. در اطراف این اشخاص تقریباً پنجاه نفر جمع شده‏اند، گویی هرگونه زن و مردی به سوی مهدکودک شتافته‏اند تا با ولع بسیار معنی حیات و نور عالم1 را دریابند و راز زندگی را در مجموعة بزرگی از ولادتها کشف کنند.

  1. اشاره به این گفتة حضرت عیسی: «.‌.. من نور عالم هستم، کسی که مرا متابعت کند در ظلمت سالک نشود، بلکه نور حیات را یابد.» («انجیل یوحنا»، باب هشتم). ـ‌م.

این شاهکار ناتمام، که باگذشت ایام تقریباً محو شده، در اوفیتسی فلورانس نصب شده است؛‌ اما فیلیپینو لیپی بود که نقاشی مورد قبول برادران سکوپتو را اجرا کرد. عادت لئوناردو، جز در چند مورد استثنایی،‌ این بود که بسیار بلنداندیشی کند؛ خود را در آزمایش جزئیات مستغرق سازد؛ و در ورای موضوع، دورنماهای بیشماری از اشکال انسانی، حیوانی، و نباتی، صور معماری، صخره‏ها و کوهها، و نهرها و ابرها و درختان را به حیطة تصور درآورد؛ بیشتر مجذوب فلسفة تصویر شود تا کمال فنی آن؛ و بالاتر از همه آنکه کار کوچکتر رنگ‏آمیزی تصاویری را که بدین گونه برای عیان ساختن فحوا پدید آمده‏اند، به دیگران واگذارد؛ و آنگاه، پس از رنج فکری و جسمی بسیار، از نارسایی دست و اسباب‏کار در تعبیر رؤیای کمال دستخوش نومیدی شود: به جز چند مورد استثنایی، خوی و سرنوشت لئوناردو از ابتدا تا انتها بدین گونه بود.

لئوناردو،‌ در جنب طرحها و ترسیماتش، گاه روی همان صفحه،‌ و گاه برالگوی صورت زن یا مردی، یا دورنمایی، یا ماشینی، یادداشتهایی می‏نوشت که نشان می‏داد ذهن اشباع‏ناپذیرش از قوانین و اعمال طبیعت در شگفت است. شاید علم لئوناردو از هنرش برآمده بود: نقاشی لئوناردو او را به تحصیل کالبدشناسی، قواعد تناسب و ژرفانمایی، ترکیب و انعکاس نور، و شیمی رنگها و روغنها کشاند؛ این مطالعات وی را به تحقیق عمیقتری دربارة ساختمان و اعمال نباتات و حیوانات سوق داد و، در نهایت امر، او را به تصورات فلسفی دربارة قانون جهانشمول ولایتغیر طبیعت اعتلا بخشید. غالباً وجود لئوناردو و هنرمند در شخصیت علمی او تجلی می‏کرد،‌ زیرا طرحهای علمی او ممکن بود خود حاوی زیبایی باشند یا به نقش آرابسک دلپذیری منتهی شوند.

مانند بسیاری از علمای زمان، لئوناردو عادت داشت که روش علمی را بیشتر با مشاهده تشخیص دهد تا با آزمایش عملی. او به خود چنین اندرز می‏دهد: «هنگام بحث دربارة آب،‌ به خاطر داشته باش که نخست به مشاهده پردازی و بعد به استدلال.» چون تجربة انسان بیش از جزء بسیار کوچکی از حقیقت نمی‏تواند باشد، لئوناردو تجربة خود را با مطالعه، که می‏تواند به جای تجربه عمل کند، تقویت می‏کرد. نوشته‏های آلبرت ساکسی را بدقت و به دیدة انتقاد مطالعه می‏کرد؛ با افکار راجر بیکن، آلبرتوس کبیر،‌ و نیکولای کوزایی فی‏الجمله آشنایی داشت؛ و از ارتباط خود با لوکاپاچولی، مارکانتونیو دلا توره، ‌و سایر استادان دانشگاه پاویا بسیار آموخت. اما هرچیز را با تجربة شخصی می‏آزمود. خود وی در این باره چنین می‏نویسد: «در بحث از افکار،‌ هرکس به عقیدة صاحبنظران استناد کند، بیش از آنچه خرد خود را به کار برد،  با حافظة خود عمل می‏کند.» او از تمام متفکران عصر خود کمتر به علوم غریبه اعتقاد داشت، علم احکام نجوم و کیمیا را طرد می‏کرد و انتظار زمانی را می‏کشید که «تمام علمای علم احکام نجوم را خصی کنند.»

لئوناردو مجذوب علم نجوم بود. در نظر داشت که برای «بزرگ دیدن ماه،‌ دوربین مخصوصی بسازد»، اما هرگز آن را نساخت. می‏نویسد: «خورشید حرکت نمی‏کند … زمین نه مرکز دایرة خورشید است، و نه در مرکز جهان قرار دارد.» در جای دیگری می‏گوید: «ماه در هر ماه یک زمستان و یک تابستان دارد.» با حرارت زیاد از علل‌‌‌‌‌ لکه‏های روی ماه بحث می‏کند، و در همین زمینه با نظرات آلبرت ساکسی به معارضه می‏پردازد. با آغاز سخن از بحث همین شخص، چنین استدلال می‏کند که چون «هر مادة سنگینی به پایین فشار می‏آورد والی‏الابد نمی‏تواند در یک حال قائم بماند، تمام زمین باید کروی شود»، و نهایتاً از آب پوشیده گردد.

لئوناردو،‌ با ولع بسیار، پیشرفتهایی را که در قرن چهاردهم توسط ژان بوریدان و آلبرت ساکسی در فیزیک حاصل شده بود تعقیب می‏کرد. صد صفحه مطلب دربارة حرکت و وزن، و صدها صفحه دیگر دربارة حرارت، صوتشناخت، نور شناخت، رنگ، ئیدرولیک، و مغناطیس نوشت. یک‏جا چنین می‏نویسد: «مکانیک بهشت علوم ریاضی است، زیرا انسان به وسیلة‌ آن به میوة ریاضی دست می‏یابد.» از قرقره، جراثقال،‌ و اهرم لذت می‏برد، و برای قدرت آنها در بلند کردن یا حرکت دادن اشیا حدی قایل نبود، اما به طرفداران نظریة حرکت دایمی می‏خندید. می‏گفت: «نیرو با حرکت مادی، و وزن با ضربه، چهار قوة عرضی هستند که در آنها تمام اعمال آدمی آغاز و پایان می‏یابد.» با وجود چنین عقیده‏ای، او ماده‏گرا نبود. به عکس، نیرو را همچون «یک قدرت روحی می‏دانست. … روحی به این جهت که حیات در آن نامرئی و بدون جسم است … به لمس در نمی‏آید،‌ زیرا جسمی که او در آن به وجود می‏آید نه در وزن و نه در حجم افزون نمی‏شود.»

انتقال صوت را بررسی کرد و واسطة آن را به امواج هوا تحویل نمود. می‏گوید: «وقتی سیم عودی به اهتزاز درمی‏آید، حرکتی به سیم مشابه خود در عود دیگر می‏دهد. این حرکت را می‏توان با نهادن پرکاهی برآن سیم مشابه دریافت.» نظریه‏ای نیز دربارة تلفن داشت. در این‏باره چنین می‏گوید: «اگر کشتیی را که در آن نشسته‏اید متوقف سازید و سرلولة درازی را در آب قرار دهید و انتهای دیگر آن را به گوش خود بگذارید، صدای کشتیهایی را که در مسافت زیادی از شما قرار دارند خواهید شنید. همچنین می‏توانید این کار را با قرار دادن سر لوله به زمین انجام دهید و صدای هر عابری را از یک مسافت بعید بشنوید.»

اما علاقة او به دید و نور از دلبستگیش به صوت بیشتر بود. از اعجاز چشم درشگفت بود: «که باور می‏کند که چنین فضای کوچکی بتواند تمام جهان را در خود جای دهد؟» و بیشتر از قدرت ذهن متحیر بود که می‏تواند صورتی از گذشتة دور را به خاطرآورد. شرح شایان توجهی از عمل عینک در جبران ضعف عضلات چشم بیان می‏کند. او کار چشم را با اصل اطاق تاریک چنین تشریح کرد: در اطاق تاریک، و نیز در چشم،‌ تصویر به واسطة عبور اشعة نور ساطع از شیء معکوس می‏شود. لئوناردو انکسار نور خورشید را در قوس‏وقزح تجزیه کرد. مانند لئونه باتیستا آلبرتی،‌ چهار قرن پیش از آنکه مسئلة‌ رنگهای تکمیلی به وسیلة کار قطعی میشل شورول حل شود، لئوناردو تصویر آن را در سرداشت.

طرحی برای تدوین یک رساله دربارة آب تنظیم کرد و یادداشتهای بیشمار دربارة آن نوشت. حرکات آب فکر و چشم او را مسحور کرد؛ نهرهای آرام و غران، چشمه‏ها و آبشارها، حباب و کف روی آب، سیلاب و رگبار، و خشم همزمان باد و آب را بررسی کرد. با تکرار گفتة طالس، پس از هزاروصد سال، چنین نوشت: «بدون آب هیچ‏چیز نمی‏تواند در میان ما وجود داشته باشد.» در کشف اصل اساس ئیدروستاتیک، که به موجب آن فشار وارد بریک مایع به توسط آن مایع منتقل می‏شود، بر پاسکال پیشی جست. به قانون ظروف مرتبطه، که برطبق آن سطح مایعات درچند ظرف پیوسته یکسان است،‌ پی‏برد. چند ترعه طرح کرد و ساخت؛ طریقه‏هایی برای احداث ترعه‏های قابل کشتیرانی از بالا یا زیر رودهایی که آنها را عموداً قطع می‏کردند عرضه داشت، و پیشنهاد کرد که با ایجاد یک ترعه از رود آرنو، از فلورانس تا دریا، شهر  فلورانس را از بندر پیزا بینیاز کند. لئوناردو خیال ساختن بهشت درسر نمی‏پروراند، اما در مطالعات و کارهای خود چنان بلنداندیش بود که گویی چندین برابر یک انسان عادی خواهد زیست.

با در دست داشتن کتاب تئوفراستوس دربارة گیاهان، ذهن مستعد خود را به «تاریخ طبیعی» معطوف ساخت. نظام تشکیل برگ را در اطراف ساقة گیاهان بررسی و قوانین آن را تنظیم کرد. ملاحظه کرد که تعداد دایره‏های مقطع افقی ساقة درخت نمایانندة سن آن هستند و عرضشان نشان‏دهندة میزان رطوبت سال مربوطه. ظاهراً در این فکر واهی که وجود بعضی حیوانات در مجاورت انسان یا لمس‏کردن آنها برخی از امراض انسانی را شفا می‏بخشد، با معاصران خود همعقیده بوده است. اما این لغزش غیرعادی خود به موهوم‏پرستی را با تحقیق دربارة کالبد اسب جبران کرد. این تحقیق از حیث تفصیل و دقت در تاریخ مدون بیسابقه بود. رسالة مخصوصی که در این باره تهیه کرده بود هنگام اشغال میلان توسط فرانسویان از میان رفت. با برابر نهادن و مقایسه کردن اعضای بدن انسان و حیوان، کالبدشناسی مقایسه‏ای عصر جدید را تقریباً بنیاد نهاد. نظریة کهن جالینوس را به سویی نهاد، و تحقیقات خود را عملا روی بدن حیوانات انجام داد. به شرح کالبد انسان با کلمات اکتفا نکرد، بلکه اشکالی از آن رسم کرد که از تمام اشکال پیشین برتر بودند. طرحی برای تدوین یک کتاب در این باره تنظیم کرد و صدها تصویر و یادداشت برای آن فراهم ساخت. ادعا می‏کرد که «بیش از سی کالبد انسانی را شکافته است.» اشکال بیشمار او از جنین، قلب، ریتین، استخوانها، عضلات، احشا، چشم، جمجمه‏، مغز، و اعضای عمدة زن این ادعا را تأیید می‏کنند. او اولین کسی بود که با شکلها و یادداشتهایی از زهدان، این عضو را به روش علمی شرح کرد و توضیحات دقیقی دربارة سه غشای دور جنین داد. نخستین کسی بود که شکل حفرة استخوان گونه را رسم کرد. این استخوان اکنون به غار هایمور موسوم است. موم به دریچه‏های قلب یک گاو مرده ریخت تانقش دقیقی از دهلیزهای آن بردارد. او نخستین فردی بود که مشخصات بطن راست را تعیین کرد. به شبکة رگها بسیار دلبستگی یافت، اما به ساختمان و عمل آن درست پی نبرد. در مورد قلب چنین نوشت: «قلب بسیار نیرومندتر از سایر عضلات است. … خونی که هنگام بازشدن قلب باز می‏گردد، عین آن خونی که دریچه‏ها را می‏بندد نیست.» مسیر رگها، پیها، و ماهیچه‏های بدن را تا حدی بدقت معلوم کرد. پیری را به تصلب شرایین نسبت داد و این بیماری را به ورزش نکردن مربوط دانست. شروع به نگارش کتابی کرد دربارة تناسب مخصوص جسم انسان برای یاری به زیبایی تصویر. نام این رساله دربارة اندام انسان بود. دوست او پاچولی قسمتی از عقاید او را در این‏باره در رسالة خود به نام تناسب خداداد نقل کرد. زندگی انسان را از زمان تولد تا هنگام مرگ تحلیل کرد و آنگاه مقدمات تحقیق دربارة زندگی عقلی را فراهم ساخت. در این‏باره چنین می‏نویسد: «آه، کاش یزدان مرا قادر می‏ساخت روانشناسی عادات انسان را نیز مانند جسم او تشریح کنم!»

نمونه اثار داوینچی

مرد ویترویوسی

شام اخر

لئوناردو از مطالعات خود در رشته‏های متعدد گاه به سوی فلسفه نیزگام برمی‏داشت. در شأن فلسفه چنین می‏گوید: «ای ضرورت شگفت‏انگیز! تو با دلیل متعالی خود تمام معلولها را وامی‏داری که نتیجة مستقیم علل خود باشند، و بنابر یک قانون متعالی و اجتناب‏ناپذیر، هرعمل طبیعی، از طریق کوتاهترین فرایند ممکن، از تو اطاعت می‏کند.» این بیان نشانه‏ای از طنین غرورآسای علم قرن نوزدهم دارد، و نشان می‏دهد که لئوناردو به الاهیات نیز می‏پرداخته است. وازاری در اولین چاپ زندگینامه‏ای که برای هنرمندان نوشته بود،‌ می‏نویسد: «لئوناردو مغزی چنان الحادی داشت که به هیچ دینی سرفرود نمی‏آورد. و گاه می‏گفت شخص بهتر است فیلسوف باشد تا مسیحی.» اما وازاری در چاپهای بعدی کتاب خود این جمله را حذف کرد. مانند بسیاری از مسیحیان زمان خود، لئوناردو گاه‏وبیگاه گریزی به روحانیان می‏زد؛ آنان را فریسیان می‏نامید؛ به فریفتن مردم ساده‏لوح، با معجزات کاذب، متهمشان می‏کرد و به «سکة قلب» سفته‏های آسمانی؛ که ایشان با پول رایج این جهان معاوضه می‏کردند، پوزخند می‏زد. در یک جمعة مبارک، چنین نوشت: «امروز اهل جهان همه عزادارند، زیرا صدهاسال پیش مردی در شرق زندگی را بدرود گفت.» ظاهراً چنین می‏پنداشت که قدیسان مرده قادر به شنیدن دعاهایی که به سویشان فرستاده می‏شوند نیستند. می‏نویسد: «کاش چنان قدرت زبانیی داشتم که می‏توانستم کسانی را که ستایش افراد انسانی را بیش از عبادت خورشید می‏ستایند تقبیح کنم … آنها که خواسته‏اند مردم را چون خدایان بستایند خطای فاحشی مرتکب شده‏اند.» او در حذف تمثالنگاری مسیحی، بیش از هر هنرمند دیگر دوران رنسانس، جسارت به خرج داد. هاله‏ها را از میان برد، مریم عذرا را روی زانوی مادرش نشاند، و عیسی را در حال کوشش برای سوار شدن برپشت برة نمادی نشان داد. در ماده ذهن می‏دید، و به یک روان روحانی معتقد بود، اما ظاهراً چنین می‏اندیشید که روح فقط می‏تواند از طریق ماده، و در تجانس با قوانین لایتغیر، عمل کند. در این‏باره چنین نوشت: «روح هرگز نمی‏تواند با فساد بدن فاسد شود»، اما «مرگ همان‏گونه که زندگی را منهدم می‏سازد، حافظه را نیز نابود می‏کند»، و «روح بدون جسم نه می‏تواند عمل کند نه احساس.» در بعضی عبارات خود الوهیت را با شوق و خضوع می‏ستاید، اما در قسمتهای دیگر آثارش خدا را با طبیعت قانون طبیعی و «ضرورت» برابر می‏داند. مذهب او تا آخرین سالهای عمرش یک همه خدایی رازورانه بود.لئوناردو در شصت‏و چهار سالگی با تنی بیمار وارد فرانسه شد و با دوست صمیمی بیست و چهارساله‏اش فرانچسکو ملتسی در خانة زیبایی در کلو،‌ بین شهر و قصر آمبواز، در ساحل رود لوار – که در آن زمان غالباً مسکن شاه بود- سکنا گزید. به موجب قراردادی با فرانسوای اول، عنوان «نقاش، مهندس، معمارشاه، و مکانیسین کشور» یافت و با مواجب سالیانه‏ای به مبلغ 700 کراون (750’8 دلار) به کار مشغول شد. فرانسوا سخی بود و نبوغ را حتی در زمان انحطاطش گرامی می‏شمرد. از مصاحبت لئوناردو لذت می‏برد و، بنا به روایت چلینی، «می‏گفت که هیچ‏گاه مردی به جهان نیامده است که دانش لئوناردو را داشته باشد، زیرا نه تنها در مجسمه‏سازی، نقاشی، و معماری چیره‏دست است، بلکه فیلسوف بزرگی نیز هست.» طرحهای کالبدشناختی لئوناردو و پزشکان دربار فرانسه را متحیر ساخت.

به دلیل کنجکاوی زیاد، داوینچی همواره به دنبال کشف رازهای جهان پیرامون خود بود به عنوان مثال: چرا ماه نورافشانی می کند، آب بنا بر چه قوانینی پیرامون اجسان جامد حرکت می کند، چرا آسمان آبیست و دهها رویداد غیرقابل توضیح دیگر در قرن پانزدهم.  نقاشی وسیله ای بود که او می توانست یافته های علمی خود را در قالب تابلوهای گوناگون نشان دهد. نتها ۱۵ عدد از نقاشیهای او باقی مانده است که در میان آنها مونالیزا (Mona Lisa) از همه معروفتر می باشد.

 باکره صخره ها                                                                                  تعمید مسیح

 

داوینچی کار تابلو مونالیزا را پس از سه سال تلاش در سال ۱۵۰۶ بر روی قطعه ای از چوب کاج به پایان رسانید. مونالیزا با نگاه کنجکاوانه و لبخندی مرموز در تور خود به دور دنیا، که از موزه لوور شروع شد، نگاه میلیونها نفر را از سراسر دنیا به خود جلب کرد. چیزی فراتر از یک نقاشی کهنسال در یک جعبه ضد گلوله در موزه لوور است که بی وقفه توجه بینندگان را به خود جلب می کند. واساری (Vasari) که سالها در باره زندگی داوینچی تحقیق کرده است این تابلو را یک شاهکار منحصر به فرد می داند. نکته جالب توجه اینجاست که واساری ابروهای مونالیزا به دقت در مقالات خود شرح می دهد در حالی که مونالیزا شخصی است که اصلا ابرو ندارد! داوینچی خیلی به این تابلو علاقه مند بود طوری که تا زمانی که مونالیزا را به فرانک اول پادشاه فرانسه نفروخته بود هیچگاه آنرا از خود دور نمی کرد و همیشه این تابلو را حتی در مسافرتها به همراه خود داشت.

اولین سوالی که با دیدن مونالیزا به ذهن می رسد اینست که : مونالیزا چهره یک زن است یا مرد؟ به احتمال بیشتر مونالیزا زنی است به نام “Lisa Gheradini del Giocondo”  که از طرف همسر خود به خیانت متهم شد. همچنین احتمال می رود که مونالیزا همان “Isabella of Aragon” یا همسر “Giuliano de’ Mecini” باشد. ولی اگر مونالیزا چهره یک مرد باشد، او کیست؟ سانتیمتر به سانتیمتر این تابلو توسط محققان زیادی آنالیز شده است که تلاش داشته اند که راز این تابلو را کشف کنند ولی به هیچ چیز قطعی دست پیدا نکرده اند.

تحقیقات نشان می دهد که سر مونالیزا بر اساس یک دایره شکل گرفته است که با نگاه کردن به تابلو می توان آنرا تشخیص داد. طول و عرض مونالیزا (نه کل تابلو) دقیقا به اندازه ۴ و ۳ عدد از این دایره می باشد که مثلث معروف فیثاغورث(۳، ۴، ۵) را تشکیل می دهد. شعاع این دایره دقیقا یک کف دست (۸.۷ سانتیمتر) به سیستم اندازه گیری آن زمان می باشد.

بنا بر عقیده تعدادی از محققان، مونالیزا در حقیقت چهره خود داوینچی است که به طور بسیار ماهرانه ای در قالب مونالیزا به ظهور رسیده است. و در آخر اینکه سوالات بسیار زیادی در رابطه با مونالیزا همچنان بی جواب مانده است. اخیرا یک دانشمند چینی نرم افزاری را طراحی کرده است که بر اساس شکل فک و دهان اشخاص، صدای آنها را پیش بینی می کند که در اینجا شما می توانید صدای مونالیزا و داوینچی را بشنوید!

محمد غفاری ملقب به کمال الملک

مردی از کاشان بود. وی فردی روشنفکر و احساساتی بود و اندیشه های نوینی در سر داشت.

او در خانواده ای هنرمند متولد شده بود که اکثر افراد آن نقاشهای برجسته ای بودند.

کمال الملک نقاشباشی دربار قاجار بود. او تمام تلاش خود را صرف هنر ایران زمین می کرد از جمله کوششهای او در این زمینه، تأسیس مدرسه ی «صنایع مستظرفه» بود. که اکثر رشته های هنری از جمله (نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری، موزائیک و قالی بافی) تعلیم داده می شد.

کمال الملک هنر اصلی را در خلاقیت هنرمند می دانست و اعتقاد داشت که انسان در هر شرایطی باید پشتکار داشته باشد تا به هدفش برسد.

یک هنرمند قبل از آنکه یک هنرمند قابل باشد باید یک انسان با اخلاق باشد. کمال الملک به تعبیر دیگران انسانی فهیم – خوش معاشرت و دوست داشتنی بود و برای کمک به دیگران از هیچ کوشش (مادی و معنوی) فروگذار نبود و در زمان خود محبوب همگان شده بود.

وی جسارت این را داشت که نقاشی و هنر ایران زمین را از پوچی و هم پردازی و تقلیدها رها سازد و شیوه ی نوینی را در عرصه ی نگارگری ابداع کند وضع تازه ای در بخش هنرهای تجسمی بخشد.

آثار کمال الملک در تاریخ هنر ایران از حیث استادی و مهارت با آثار بهترین نقاشان جهان برابری می نمود.

بخش اول : زندگی کمال الملک

«محمد غفاری (کمال الملک) در اوایل سالهای 60 قرن سیزدهم هجری قمری (4 – 1361 ) در کاشان متولد شد و به سال 1319 هجری شمسی پس از یک عمر طولانی در نیشابور وفات یافت.»

«او در خانواده ای پرورش یافت که چند تن نقاش سرشناس دیگر دوران قاجاریه را پرورانده بود مانند ابوالحسن غفاری، صنیع الملک غفاری، ابوالحسن ثالث (یحیی خان غفاری) علیرضا غفاری، مسعود غفاری، ابوتراب غفاری …»[1]

عشق وقتی بیاید ، هنرجان دوباره می گیرد و کامل می شود… عشق هنر را می گذارد و آبدیده می کند و ظرفیت های آن را تا مرزهای بی مرز رؤیا و آرزو فراتر می برد… کمال الملک چنان غوطه ور در هنرش بود که خارج از چهاردیواری آن هیچ نمی دید، این تجربه و حاصلخیز بود.

به گفته ی کمال الملک : «عشق و شور لازم است، و گرنه هنرمند بیچاره با چه گوهری می تواند لطائف رموز و نازک کاریهای گردون را دریابد و بر صفحه حیارت رقم زند.»

«کمال الملک در سن 25 سالگی با «زهرا» دختر مفتاح الممالک پیوند زناشوئی بست و از او صاحب چهار فرزند شد. نخستین فرزند وی دختر بود که در سال 1263 شمسی ولادت یافت. نصرت خانم قبل از آنکه به خانه ی همسر برود در سال 1283 از جهان درگذشت. فرزند دوم کمال الملک معز الدین بود و در سال 1318 شمسی وفات یافت. فرزند سوم کمال الملک حسینقلی خان در سال 1299 شمسی جوانمرگ شد. چهارمین فرزند او، حیدرقلی خان در سال 1314 شمسی در تهران وفات یافت. «خود کمال الملک نیز در سال 1319 در اثر ضعف و ناتوانی و کهولت سن در نیشابور بیمار شد و دار فانی را وداع گفت. » [2]

کمال الملک مدرسه ی هنر تأسیس کرد به نام «مدرسه ی صنایع مستظرفه» که در آن به تعلیم شاگردان زیادی پرداخت و از شاگردان مستضعف نیز شهریه ای نمی گرفت. از جمله شاگردان وی می توان «میرزا اسماعیل آشتیانی، اسکندر مستغنی، سید احمد جواهری، ابوالحسن صدیقی، علی محمد حیدریان و حسنعلی خان وزیری» را نام برد که همگی از اساتید برجسته ی آن زمان شدند.

کمال المک پس از کناره گرفتن از مدرسه و از فروش چندین پرده نقاشی به مجلس شورای ملی در گوشه ی دهکده ای در چهار، پنج فرسخی نیاشبور محلی به نام «حسین آباد» زندگی دوباره آغاز کرد و این فکر و خیال و علاقه به کشاورزی از دیرباز در ذهنش بود و مختصری در آنجا تحصیل کرد و تا آخر عمر به درویشی به سر بُرد. « در این دوران فقط دوستان و شاگردانش به زیارتش می رفتند و یکی از کسانی که به اندازه مشتاق زیارتش بود و برای او ارزش قائل بود، آقای دکتر غنی بود که وجودش سراپا ذوق و احساسات و شور احترام به علم و هنر است.»

در طی اقامت در حسین آباد حادثه ی فجیعی برای او اتفاق افتاد. روزی مستخدمی که برای او شیر می آورد. شیر فاسد برای استاد آورد و استاد نیز نخورد و سردار معتمد که از ارادتمندان سپرده به استاد بود. از این مطالب شرمگین و عصبانی شد و سنگی برداشته و به قصد زدن به آن مستخدم گناهکار تصادفاً این سنگ به چشم استاد اصابت کرد و چشمش نابینا شد. سردار شدیداً از این اتفاق شرمنده شده  و کمال الملک با همه درد و رنجی که داشت برای اینکه عذاب روحی آن مرد بیشتر نشود به روی وی نیاورد و تا آخر عمرش هرکس از این واقعه می پرسید جواب می گفت: «نیمه شب از چادر بیرون می آمدم که پایم به طناب گرفته و به زمین خوردم و میخ چادر به چشمم فرو رفت.  این نتیجه ی تربیت بزرگوارانه ی استاد و نظر بلندی اوست.

در هفتم تیرماه 1319 استاد دچار مرض حبس البول گردید و ایشان را به مشهد بردند و در بیمارستان شاهرضا (امام خمینی فعلی) تحت معالجه قرار دادند. پس از بهبودی نسبی به اصرار زیاد کمال الملک به نیشابور آورده شد و همان جا در بعد از ظهر یکشنبه، 27 مرداد 1319 بدرود زندگانی گفته و روز بعد توسط مردم تشیع شد . کمال الملک  وصیت کرده بود که پس از مرگش او را در باغ شخصی خود در حسین آباد به خاک بسپارند و لیکن وی را در جوار مزار شاعر و عارف روشن ضمیر شیخ فرید الدین عطار نیشابوری مدفون کردند. بنای این آرامگاه در فضای شمالی مقبره ی عطار ساخته شده و با کاشی کاری معرق زیبا و به رنگهای الوان تزئین شده (توسط انجمن آثار ملی) و بر روی منشور بالا، سر و صورت برجسته ی نیم رخ کمال الملک نقش شده است.

 

بخش دوم : کمال الملک آفریننده ی زیبایی

کمال الملک همیشه آرزو داشت که نقاشخانه Atelier موافق شرایط و مقتضیات فن به اختیار خود داشته باشد که مطابق سلیقه ی خویش بتواند کار بکند. مدرسه به تصویب مجلس ساخته و دایر شد و پرده هایی چند از کمال الملک در آنجا نصب شد و جمعی از جوانان این کشور، از دولت وجود کمال الملک و آن مدرسه، در نقاشی صاحب هنر شدند و کمال و دوستانش نیز در این کار مرارت بسیار کشیدند. تربیت شدگان این مدرسه هم اکنون از استادان درجه ی اول رشته های مختلف صنعت هستند : از جمله «1- میرزا اسماعیل آشتیانی که از بهترین شاگردان کمال الملک بود و سمت معاونت استاد را داشت . 2- اسکندر مستغنی که بعدها نقاشی را ترک گفت و در عکاسخانه ای در پاریسه به «رتوشه» کردن عکس اشتغال داشت 3- سید احمد جواهری چون بازار هنر را کاسد دید از نقاشی دست کشیده و به تجارت پرداخت 4- ابوالحسن صدیقی که در ساختن مجسمه ذوقی داشت و کمال الملک ایشان را تشویق می نمود. 5- علی محمد حیدریان که از شاگردان بسیار مستعد استاد به خصوص در قسمت صورت سازی[3] به حد استادی رسید. 6- حسنعلی خان وزیری از شاگردان نزدیک و هنرمند استاد به خصوص در قسمت ساختن منظره بی نظیر بود.

کمال الملک در آن مدرسه فقط به رشته ی نقاشی اکتفا نکرده و به تعلیم فنونی چون مجسمه سازی ، منب کاری، موزائیک و قالی باقی نیز وارد کرده بود.

نقاشی کمال الملک در روند زندگی او رو به کمال و تعالی رفت، در عین حال آثار متنوع او در کلیت خود بدعت زنده ای در عرصه ی نقاشی ایران نهاد. کمال الملک زندگی را که مدتها بود نقاشی ایران فراموش کرده و به قصاص این فراموشی از هویت و حقیقت دور مانده بود به آن برگرداند. او هنری را که همسایه و مونس حقیقت نبود، ناروا و دروغ می شمرد و بر آن بود که برای هنر هیچ دشمنی خطرناکتر از دروغ نیست. این کمال اوست که : { حقیقت گوهری قائم به ذات است، اما زیبایی چنین نیست ، متکی به ذات حقیقت است . اولی به تنهائی پابرجا و دومی بی اولی بی جاست.}  [4]

تابلوی تالار آئینه

تابلوی تالار آئینع، از معروفترین آثار کمال الملک است. بی آنکه بهترین باشد. این اثر قدرت قلم آرتیست را می رساند که منتهای صبر و حوصله اش را که طبیعت به کمترین کسی عطا می کند می رساند. این تابلو در مدت شش سال کار شده است ولی با وجود تعداد زیادی آیینه های کوچک و بزرگ و انعکاسات خسته کننده ی آنها و عکس شاه و فرش زمین و تالار و صندلیهای مخمل و پرده های تور و غیره خیلی هم سریع کار شده است ولی با تمام توجهاتی که به جزئیات شده است طرح آن دارای ضعف پرسپکتیوی است که شدیداً به چشم می خورد. کمال الملک در خلق این اثر به موضوع «پرسپکتیو» آشنائی نداشت و هرچه طراحی می کرد درست در نمی آمد و سرانجام با هوش سرشار خویش آنرا درک کرد و به این موضوع تا حدی پی برد و آنرا طراحی کرد و بعدها یکی از شاهکارهای صنعتی جهان شد و این تابلو زمانی ساخته شده بود که کمال الملک هنوز فرنگستان نرفته بود و پرسپکتیو نمی دانست و از فاصله نقاش تا مدل نیز بی اطلاع بود به همین جهت سطحی را که روی تابلو آورده بیش از سطحی است که چشم انسان احساس می کند و تصور می رود که در انتخاب شوره رضایت و میل ناصرالدین شاه را رعایت کرده و شاه می خواسته قسمت بیشتری از تالار آئینه اش روی تابلو باشد. خلق دقایق این اثر بیشتر به یک مینیاتور می ماند. کمال الملک در این اثر تا مرز شعر پیش رفته است، او به زیبائی، غنای تصویری مزبوری بخشیده و در کشاکش نورها، سایه ها، مفهوم سکوت حشمت آمیزی را گنجانیده است. معنی گمشده و راز آمیزی را در این اثر می توان احساس کرد. فضا، شفافیت نور و صدا را دارد. اشیاء سنگینی و جمود مادی خود را تفسیر می کنند. نقش ها و شکل ها، طناز و شوخ و شادابند. وجود نقاش گوئی به صورت ذرات نامرئی نور و هوا در یکایک عناصر تابلو رسوب کرده است. این اثر بهترین کمپوزیسیون[5] را در میان آثار

بخش سوم: هنر کمال الملک

کمال الملک هنر خود را خیلی دوست داشت و آنرا مقدس می شمرد و در مدت حیاتش تابلوهایش را نمی فروخت . در خصوص کارهایش می گفت: «خریداری بهتر از خودم نمی توانم پیدا کنم هنرمند بزرگ روح کامل آرتیستی و ادراک عمیق هنری داشت.» او می توانست هنر را در مقام رفیع خود نگه دارد. بر اثر همین عقده و ایمانی که نسبت به هنر داشت، در تمام عمرش احترام فوق العاده ی عموم را نسبت به شخص خود، به هنر خود و نسبت به مدرسه ای که تأسیس کرده بود، جلب نموده بود. وی به شاگردانش می گفت: «کار ، کار و باز هم کار. تنها بر اثر کار و زحمت می توان به عظمت هنر پی بُرد و یک نقاش واقعی گردید.» و نیز می گفت: «اگر نمی خواهید نقاش شوید کار کنید، باز هم کار کنید که روح شما در کار، لطیف می گردد، اخلاق شما تربیت می یابد، نظریات و ادراکات هنری ظریفتان ، ترقی می نماید و شما شخص لایق و با استعدادی می شوید.»[6]

با اینکه خودش پیری سالخورده بود و دستهاش رعشه داشت حتی در هفتاد و پنج سالگی قلم مو را دائم در دست داشته و کار می کرد و شاگردانش را هم تشویق به کار می نمود.

کمال الملک در ساختن و پرداختن رنگ آمیزی اجسام مهارت فوق العاده ای داشت ولی مهارت او در دوباره ساختن طبیعت محدود ماند. چهره ای که از خودش با پشم و ابریشم بافته بود با وجود کوششی که در انتخاب صحیح رنگهای صورت به خرج داده، نشانه ی قدرت نمائی او در حرفه ی قالی بافی است.

به عقیده ی میرزا اسماعیل آشتیانی و برحسب آن مقدار از کارهای کمال الملک که او دیده است بهترین تابلوی وی عبارتست از : «الف – در کمپوزیسیون : شیخ رمال – رمال بغدادی (اصل) – زرگر بغدادی – خانه دهاتی – تالار آئینه.»

«ب – در صورتسازی : سردار اسعد – حاج سید نصرالله تقوی – سه قطعه از تابلوهای شبیه خود استاد.»

«ج –  در دورنما : باغ مغانک – شمیران و کوه البرز.»

«د – در آب و رنگ : شبیه مولانا – شبیه خود استاد – شبیه مولانا (که به دکتر کازلا یادگار شده است.»

بعضی می گویند : کار شما را (خطاب به حسین شیخ) دوربثین هم انجام می دهد؟ حسین شیخ : «اگر یک شعر خیام یا یک شهر حتی خارجی را به من بدهند من می توانم درباره ی آن فوراً نقاشی کنم. آیا دوربین عکاسی هم می تواند؟» و یا مثلاً اگر شما یک عکس کوچک سیاه و سفید بی رنگ به من بدهید، من می توان یک نقاشی خیلی بزرگ و رنگی از آن بکشم، پس کار ما عکاسی نیست. «فرق بین نقاشی و عکاسی مثل تفاوت میان فرش دست بافت و فرش ماشینی است!»

استاد در سفری که به فرانسه داشت با دختر پروفسور فرانسوی که نزد او نقاشی می آموخت آشنا شد و  زندگی استاد را به دگرگونی کشاند. نام دختر «آنا» بود. عشق تند گذر آن دو به ازدواج انجامید و او را به ایران آورد.

کمال الملک به سبک نقاشان دوره ی رنسانس و مخصوصاً به رافائل ، واندیک، ولاسکوئز، تیسین، رامبراند حقاً بسیار معقتد بود و سعی داشت صنعت خود را ترکیبی از سبک واندیک و رامراند بنماید و در تابلوی سردار اسعد بختیاری وصورت آقای حاج سید نصرالله تقوی تا حدی هم موفق شد.

کمال الملک مفتون رامبراند شد. چیزی گنگ، دور دست، نهانی، اما مهربان و نوازشگر و نجواکننده، در آثار این نابغه ی هلندی خفته بود که کمال الملک آن را حس می کرد و به سوی آن کشیده می شد. کمال الملک می گفت: « در تابلوهای رامبراند و تی سین، نیرو، روح و هنر وجود دارد. » [7] کمال الملک از روی آثار رامبراند شروع به کپیه برداری کرد و تابلوهای «چهره هنرمند» «یونس» و «سن ماتیو» را دوباره نقاشی کرد.

تابلوهای کمال الملک در موزه های اروپا از روی آثار نقاشان بزرگ مغرب زمین ساخته، فرقی با اصل ندارد، جز اینکه رنگهای آن به مراتب از اصل پاکتر و پخته تر است.

 
بخش چهارم : نقاشی ها  و آثار کمال الملک

کمال الملک می گوید : «در صنعت به ذوق هنری من زیاد تحمیل شده، مثلاً پرده ی تالار آئینه خیلی خوب شده ولی بالاخره تحمیل است و از ذوق فطری من ناشی نبوده است.»

کارهائی که خود به صرافت طبع کرده ام یکی حوض خانه ی صاحبقرانیه است. یکی منظره ایست از خانه های دهاتی و دیگری پرده ی اتاق آئینه و رمال میدان کربلا (میدان الوه).

در زمان ورود اسلام به ایران، برای جلوگیری از بت پرستی، نقاشی و مجسمه سازی حرام اعلام شد و برای مدتی نقاشی در ایران از بین رفت. گاهی بعضی افراد استاد کمال الملک را متهم می کردند به اینکه او به تقلید نقاشی بغربی پرداخته و راه طبیعی نقاشی ایران را کج کرده . اما این یور نبود او زیبائی های طبیعت را تجسم می کرد و به روی بوم می آورد.

تابلوی تالار آئینه قبل از سفر اروپا نقاشی شده بود. نقاشی یعنی تقلید زیبائی های طبیعت. نقاشی یعنی غذای چشم و لذت بردن از آن نقاشی ها توسط مردم.

ایمان به حقیقت در وجود کمال الملک با یقین و اعتقاد به هنر ترکیب یگانه ای یافته بود. برای او حقیقت، مطلق هنر بود و هنر شعشه و تجلی آن حقیقت ابدی که جان زندگی را گرم و روشن و زلال نگه می دارد.

در نمایشگاه آثار کمال الملک، تماشگر و مخاطب با دنیائی روبرو می شود که در عین وفاداری به موازین حقیقت، دارای یک بعد اضافی است، این بعد اساسی جسمیت بخشیدن به حالات دست نیافتنی و اعماق نادیدنی و حسی مناظر و پدیده هائی است که نقاش آنها را روی تابلو منعکس کرده است. در این آثار نقاش در ذات طبیعت و عمق جرم و ماده فرو رفته و شعر و شور درونی آن را بیرون کشیده و با زبان خط و رنگ، در بازی سایه روشن ها و انعکاس الوان نور، نهاد و شخصیت آدمیان را در حالات کاملاً طبیعی چهره و قامت آنها بر ملا کرده است. این همان جوهر اثیری هنر است که یک تابلو اصیل را از دقیق ترین و رساترین تصویری که دوربین عکاسی به دست می دهد، متمایز می کند.

 

آثار استاد

 

  1. مرد برهنه                           18- پیرمرد ناتمام
  2. دورنمای دماوند                    19- مصری
  3. دورنمای دیگر از دماوند          20- تصویر دیکر مصری
  4. آخوند رمال                         21- فانتن لاتود
  5. تصویر نیم تنه ی ناصرالدین شاه 22- کبک بی جان
  6. تصویر مشهدی ناصر             23- تصویر نیم تنه ی اتابک
  7. زن پای چراغ                       24- صورت جوانی استاد
  8. دورنمای باغ مهران               25- رمال
  9. خانه ی سنگی                   26- تصویر استاد در حال تبسم
  10. خانه ی دهاتی                   27- زرگر
  11. دورنمای دیگر از باغ مهران     28- صورت استاد با کلاه
  12. تابلو میوه کتیبه از تابلوی مزین الدوله 29- بن روز
  13. سن ماتیو                         30- پرتیه
  14. کپیه ی تیسن                   31- صورت دیگر استاد با شنل
  15. رمال بغدادی                      32- تصویر زبان سیاه قلم مدادی
  16. تصویر عضدالملک                33- زری یراقی های مهود
  17. دورنمای مغانک                  34- صورت دیگر از جوانی استاد

35- رنجیری                                                      53- تصویر استاد آبرنگ

36- تصویر زن که باگیردیجان متفقاً ساخته اند 54- تصویر مولانا آبرنگ

37- تصویر مرحوم ذکاء الملک   55- عرب خوابیده آبرنگ کرد انبار

38 – تصویر رامبراند              حسین آبد موش از میان برده

39- تصویر دیگر از استاد                   56- حوضخانه صاحبقرانیه

40- دورنمای چرایی بزها                  57- تکیه دولت

41- بازار مرغ فروشها             58- دورنمای زانوس

42- صورت سردار اسعد                    59- تالار آیینه

43- قالیچه صورت رامبراند      60- دورنمای لار

44- قالیچه صورت استاد                   61- صورت ناصرالملک

45- قالیچه دورنما منظره ای از شمیران 62- تصویر پسر ناصرالملگ

46- تصویر مرحوم حاج نصرالله تقوی 63- تصویر مشیرالدوله

47- قالیچه دورنمای یا خچی آباد         64- تصویر وثوق الدوله

48- کپیه رافائل [8]                           65- تصویر صنیع الدوله

49- کپیه ی دیگر از تیسین               66- پرنده ی الوان آبرنگ

50- کپیه ی ونوس               67- دورنمای شهر از پشت بام صاحبقرانیه

51- تصویر مظفرالدین شاه       68- دورنمای کوه شمیران از پشت بام مدرسه ی ناتمام

52- تصویر احمد شاه

69 – قالیچه ی منظره ی خیابان شمیران

70- زن

71- کپیه ی باسمه ی فرنگی به دستور احمد شاه

72- کپیه ی باسمه ی دیگر به دستور احمد شاه

73- مطربها

74- تصویر ایستاده ی یکی از پیشخدمتهای دربار

75- تصویر نیم تنه یکی از درباریان آبرنگ

76- بازار کربلا

77- منظره ی آبشار دو قلو

78- منظره ی حوض و فواره ی قصر گلستان

79- تصویر میرزا علی اصغر خان اتابک نیم تنه

80- تصویر میرزا علی اصغر خان تمام قد

 

نمونه نقاشی های هنرمند کمال الملک

میرزا هادی خوشنویس       پرتره ناصرالدین شاه قاجار           اشرف البلاد

موزه نرهای تجسمی              دختر مصری        حوضخانه کاخ صاحب قرانیه

کبک بی جان                        تکیه دولت                  خانواده مقدس با نوزاد سنت جان

 

 

 

مرد جوان انگلیسی                 کودک در لباس ملوانی                نیم رخ یک زن اروپایی

ونسان ون گوک

ونسان ون گوگ در سال ۱۸۵۳ در زوندِرت در استان برابانت شمالی هلند، نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودوروس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سه‌تا از عموهایش دلال آثار نقاشی. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او «عمو کنت» می‌گفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگ‌تر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.

برادر محبوب و حامی‌اش تئودوروس ون گوگ، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نام‌های آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.

در سال ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانش‌آموز درس می‌داد.

از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم یک معلم خصوصی بود تا این‌که در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانه‌روزی به نام سنت پرولیدر زونبرگ رفت. دوری از خانواده او را افسرده می‌کرد و این مساله را در بزرگ‌سالی نیز عنوان کرد. در سال ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس در تلبوری رفت و در آن‌جا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیت‌هایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.

در سال ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ بعدها تعریف وی از دوران نوجوانی‌اش این بود: «دوران نوجوانی من، تاریک، سرد و بی‌حاصل بود…»

ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در می‌آورد.

در همین دوران او عاشق دختر صاحب‌خانه‌اش اگنی لویر شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان به‌تدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آن‌جا بود که ونسان از این‌که با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد می‌کرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل می‌کرد تا این‌که در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.

اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آن‌جا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت داوطلبانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور می‌کرد در مسیر درست زندگی قرار گرفته‌است. این مدرسه در بندر رمسگیت قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آن‌جا بکشد.

مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتاب‌فروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمی‌کرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی می‌گذراند.

در این دوران به گواهی هم اتاقی‌اش گورلیتز که معلمی جوان بود به شدت صرفه‌جو بود و از مصرف گوشت پرهیز می‌کرد.

در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانواده‌اش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جانکه یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آن‌جا را ترک کرد.

ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او در این دوران باورهای دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ واقع در بلژیک به عنوان مبلغ دین مسیحی فعالیت کرد.

زندگی هنری

ونسان ون گوگ فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقاً تحت تاثیر نقاشی‌های او و پیام اجتماعی آن‌ها قرار گرفت و در همین زمان بود که طراحی را به‌صورت جدی و حرفه‌ای شروع کرد. او از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ می‌باشد. برخی از مشهورترین آن‌ها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شده‌اند.

ون گوگ در ابتدا تحت تاثیر نقاشی‌های هلندی از رنگ‌های تیره و محزون استفاده می‌کرد تا این‌که برادر جوان‌ترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر شد. آشنایی وی با جنبش‌های دریافتگری و نودریافتگری در پاریس پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.

ون گوگ شیفته نقاشی از کافه‌های شبانه، مردم طبقه کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گل‌های آفتاب‌گردان بود. مجموعه گل‌های آفتابگردان او که تعدادی از آن‌ها از معروف‌ترین نقاشی‌هایش نیز محسوب می‌شوند شامل ۱۱ اثر می‌باشد. خودنگاره‌ها و شب‌های پرستاره وی از دیگر نقاشی‌های برجسته او محسوب می‌شوند.

ماجرای بریده شدن گوش ونگوک

درباره اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در یک “خودنگاره” تصویر آن را کشیده است. ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درسته داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ او خالی بود و به یاد نمی‌آورد چه بلایی به سرش آمده است. درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو روایت بر سر زبانهاست:

اول: ون گوگ، که در اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوس‌های وحشتناک و هذیان‌آلود دست و پا می‌زد و به عوالم جنون نزدیک می‌شد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحمل‌ناپذیر می‌شنید، تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.

روایت دیگر این است که ون گوگ به یک روسپی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک “هدیه گرانبها” تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد.

مرگ

پرتره دکتر گاشه، ونسان این اثر را در آخرین سال زندگی خود خلق کرد، ۱۸۹۰

ون گوگ در آخرین سال زندگی خود یعنی ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که پیسارو به او معرفی کرده بود، مراجعه کرد. اولین برداشت ون گوگ از گاشه که چهره‌اش را نیز کشیده‌است،  این بود که دکتر از خود او بیمارتر است.روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیق‌تر می‌شد با این حال او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت. در ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی در میان کشتزارها گلوله‌ای در سینه خود خالی کرد. روز بعد در مهمان‌سرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، این‌گونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.

وی تنها یک دهه آخر عمر خود را به صورت حرفه‌ای مشغول نقاشی بود و اکثر تابلوهایی که باعث شهرت او شده‌اند در طول سه سال آخر عمرش یعنی سال‌هایی که مدام گرفتار حمله‌های عصبی وافسردگی بود، کشیده شده‌اند. امروز بسیاری از مردم بعضی از این تابلوها را می‌شناسند؛ شب پر ستاره، گل‌های آفتابگردان، تراس کافه در شب، درختان سرو و بعضی از نگاره‌ها و خودنگاره‌هایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاق‌های ساده مردم عادی نیز دیده می‌شوند و این همان چیزی است که ون گوگ می‌خواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی اوکی‌یوئه‌های ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان می‌کرد. آرزو داشت هنر صاف و ساده‌ای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، بلکه مایه شعف و تسلای خاطر همه انسان‌ها باشد. گفته می‌شود که «گندم‌زار با کلاغ‌ها» آخرین اثر ون گوگ است لیکن پیرامون این مطلب ، میان پژوهشگران هنر اختلاف نظر وجود دارد

 

چهره تئو ون گوگ، ۱۸۸۷. پیش از این تصور می‌شد این یک خودنگاره از ونسان باشد ولی تحقیقاتی در سال ۲۰۱۱ نشان داده‌است که این چهره تئو است.

نوشتار اصلی: تئودوروس ون گوگ

برادر محبوب و حامی‌اش تئودوروس ون گوگ ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. وی به فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را می‌پرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او می‌فرستاد. او مخارج سفر ونسان به ارل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آن‌جا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچ‌گاه برآورده نشد.

تئودوروس همیشه با ونسان رابطه بسیار صمیمی‌ای داشت و نامه‌های بسیاری به یکدیگر می‌نوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشی‌هایش را عمیقاً درک می‌کرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای نجات زندگی او انجام داد. تئو شش ماه پس از مرگ ونسان، در سن ۳۳ سالگی درگذشت.

نامه‌های ونسان به تئو

ونسان در انزوای خود خواسته‌اش در آرل همه اندیشه‌ها و امیدهایش را در نامه‌هایی به تئو، که به صورت خاطره‌نگاری‌های روزانه درآمده بود می‌نوشت. در این نامه‌ها رسالتی که نقاش در خود احساس می‌کرده، تلاش‌ها و کام‌یابی‌ها، تنهایی غم‌بار و آرزوی داشتن هم‌صحبتی همدل به خوبی آشکار است.

در یکی از نامه‌هایش به تئو می‌نویسد: «ایده تازه‌ای در سرم بود و این پیش‌طرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یک‌دستی خود شکوهی به اشیا داده‌است، نشان می‌دهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.

از نمونه آثار ونسان ونگوک

بوته گندم                                                      گردش زندانی                           گل های زنبق

زندگی نامه سالوادور دالی (نقاش سورئالیسم)

سالوادور دالی نقاش فرا واقع گرای اسپانیایی بود. در طراحی بسیار ماهر بود و ایشان به خاطر خلق تصاویری گیرا و خیالی دراصل واقع گرایی به شهرت رسید سالوادور دالی در خانواده‌ای متوسط در اسپانیا به دنیا آمد. وی در کودکی بسیار متمرد ، پرخاشگر و سرکش بود و با پدرش که همنام او بود رابطه خوبی نداشت برخلاف مادر اش که دنیا را از دریچه او درک می‌کرد و می‌دید.

دالی در سن ۱0 سالگی مشغول آموزش حرفه ای نقاشی بود و تحت تأثیر از استادان معروف امپرسیونیست تربیت شد.

سالوادور کودکی باهوش بود او زودتر از هم سن هایش به بلوغ فکری رسیده بود و همین امر منجر به احساس خشم و در مقابل والدین و همکلاسی هایش می شد .

دالی وقتی در مدرسه بود، شیوه های هنری مختلفی همچون نقاشی های کلاسیک را فائل ، آثار والاسکوئز و نقاشی‌های برونسینو را مشاهده کرد .

درواقع سبیل تاب دار او  دارد که به نوعی امضایش هم محسوب می‌شود برگرفته از چهره والاسکوئز بود.

دالی در سفر به پاریس با نقاشان و روشنفکران تاثیرگذار مانند پیکاسو دیدار داشت.

دالی با خوان میرو، نقاش و مجسمه‌ساز اسپانیایی ملاقات داشت.

پل الوار و ماگریت او را با سورئالیسم آشنا کردند. و در این زمان ایشان سبک های  امپرسیونیسم؛ فوتوریسم و کوبیسم هم کار کرد.

نقاشی‌های او به سه دسته موضوعی تقسیم می‌شدند، دنیایی انسان و احساساتش ، سمبلیسم جنسی و تصویر پردازی ایدئوگرافیک.

سالوادور فیلیپد دالی، نقاش بزرگ سبک سورئال اسپانیایی، متولد 11 می  ۱۹۰۴ در شهر کاتالونیا هست.

سالوادور دالی اصل فعالیتش سبک سورئالیسم بود، اما توی سبک های  کوبیسم دادائیسم هم کارهای زیبایی دارد.

 

 آثار مشهور دالی

تداوم حافظه، این کار معروف‌ترین اثر سالوادور دالی هست و در سال ۱۹۳۱ کشیده شد .

تصلیب ، این اثر رنگ و روغن  در سبک سورئال در سال ۱۹۵۴ کشیده شد.

مسخ نرگس، چهره جنگ و بشقاب صورت میوه و .  .  .  اشاره کنیم .

خلاصه زندگی نامه سالوادور دالی:

او باور داشت که تناسخ روح برادر کوچک‌تر خود است که قبل از تولدش مرده بود .

او دوبار از مدرسه هنر اخراج شد.

او هرگز از مواد مخدر استفاده نکرد.

سورئالیست ها از او خوششان نمی‌آمد .

او یک ازدواج موفق و عاشقانه داشت.

او در سال‌های آخر زندگی در یک آتش سوزی مهیب به شدت آسیب دید ولی در نهایت به خاطر بیماری قلبی درگذشت.

تداوم حافظه

ساخت نرم با لوبیای آب پز

شش ماه قبل از آغاز جنگ داخلی اسپانیا و پیش از اعدام دوست سالودار دالی فدریکو گارسیا لورکا، توسط یک گروه فاشیست، او این قطعه را به عنوان پیش‌گوئی از وحشت درگیری ایجاد کرد. “قدرت نبوی ضمیر ناخودآگاه او” این موجود هیولایی را بسیار واقع بینانه و با مفاهیم سورئال طراحی کرد: آسمان کاتالان آبی روشن و لوبیای جوشانده مالیخولیایی. استعاره‌ای تلخ از عشق، غذا خوردن و جنگ

    

 

                                                                             چهره جنگ                               ظهور بشقاب صورت و میوه در ساحل

 

  

زندگی نامه آندره برتون

آندره برتون ، شاعر، نویسنده، رساله نگار و منتقد فرانسوی فقط نظریه پرداز اصلی جنبش سوررئالیسم نبود بلکه این جنبش قلب و روانش هم بود.

آندره برتون تحصیلات پزشکی خود را ناتمام رها کرد و به شعر پرداخت.

‌ آندره برتون در ماه عسلش به دیدن فروید رفت.

آندره برتون بنیانگذار سورئالیست و نویسنده مانیفیست سورئالیسم بود در طول جنگ جهانی اول آندره برتون رهبر نوظهور سورئالیسم که در پزشکی و روان پزشکی آموزش دیده بود در یک بیمارستان عصبی مشغول خدمت بود و در آن جا از روش‌های روانکاوی زیگموند فروید برای سربازانی که دچار شوک پوستی شده بودند استفاده کرد.

او همچنین با ژاک واج نویسنده جوان دیدار کرد و احساس کرد که او فرزند معنوی نویسندهآلفردجاری است و او به تحسین نگرش ضد اجتماعی نویسنده جواان پرداخت.

در سال ۱۹۲۰ گروهی از نویسندگان ، به سرپرستی آندره برتون در پاریس گرد آمدند و آنها می خواستند لرزه‌ای به پیکره ادبیات بیندازند .

برتون در سال ۱۹۲۴ اولین بیانیه ی سورئالیسم را منتشر کرد که در آن اهداف و مقاصد سورئالیست ها کشف  شده بود . هدف سورئالیسم آن است که تناقض پیشین رو یا واقعیت را در یک واقعیت مطلق ، یک ابر واقعیت حل کند .

زندگی نامه خوان میرو، پیشگام در نقاشی فراواقع گرایی

جوان میرو یکی از بزرگترین و مشهورترین نقاشان فراواقع‌گرایی سده بیستم به شمار می‌رود.

ایشان هزاران اثر خلق کرده است، سورئالیسم راه را برای بیان کامل ذهنی او گشود. تا جایی که فن اختلاط رنگ بر پرده نقاشی را به عالم هنر معرفی کرد.

در قرن بیستم بخش وسیعی از تحولات، مربوط به اروپا بوده است و در جریانات وسیع هنری از جمله جنبش سبز سورئالیسم بوده است و یکی از شاخص‌های هنرمندان این جنبش خوان میرو به شمار می‌رود.

در واقع خوان میرو یکی از بزرگترین نقاشان سورئالیسم جهان است . سبک کودکانه و بی‌پیرایه میرو کاملاً شخصی و متمایز است .

او هنرمندی استکه باکمترین عناصربیشترین تاثیر رابر بیننده می گذاشت .

آثار میرو قبل از ۱۹۲۰ میلادی متاثر از جریان های مختلفی مانند رنگ های درخشان سبک فوویسم و اشکال سبک کوبیسم است جهان سورئالیسم میرو به هیچ وجه شبیه دیگر نقاشان سورئالیست جهان نیست .

میرو را می‌توان نقاشی به شدت شخصی و یکی از نمایندگان سورئالیست انتزاعی خواند .

آثار به یادگار مانده از خوان میرو :

اثر مزرعه،  تابلوی زایش جهان ، کارناوال دلقک ، طبیعت بی جان با کفش کهنه ، خود نگاره.

سرانجام خوان میرو  این هنرمند برجسته اسپانیایی خود را تا واپسین روزهای حیات و قف هنر کرد ؛ و سرانجام در سال ۱۹۸۳ میلادی در پالما دما یورکا اسپانیا در حالی که روح خود را در آثار بی شمار و اعجاب آورش دمیده بود دار فانی را وداع گفت .

 

                 اثر مزرعه